زیپو كالا: هپكو، این غول صنعت ماشین سازی صنعتی خاورمیانه، حالا افتاده بر خاك اراك، نفس های آخرش را می كشد. یكی از كارگران می گوید: «سالن غذاخوری اینجا برای غذادادن به هشت هزار كارگر تولید شده اما امروز تعطیل شده چون شركت ۷۰۰ كارگر دارد كه كاری برای انجام دادنن ندارند».
به گزارش زیپو كالا به نقل از ایسنا، «شرق» در ادامه نوشت: هپكو چهار دهه ماشین آلات راه سازی تولید كرده اما حالا با خبر تلاش ناموفق كارگری برای خودكشی و مسدودكردن مسیر راه آهن شمال – جنوب توسط كارگران معترضش به صدر خبرها برگشته است. هپكو آنقدر قدمت دارد كه رنگ شخصیت های داستانش از خاكستری دنیای واقعی ما به سیاه و سپید قصه ها پهلو بزند و ۱۲۰ هكتار زمین در دل اراك را به صحنه نبرد قهرمان ها و بَدمَن ها تبدیل كند. داستانی كه از احمدی نژاد و دولت خدمتگزارش تا بیژن زنگنه، وزیر اسبق و فعلی نفت در آن نقشی دارند و البته، نمونه ای مثال زدنی از خصوصی سازی در ایران است. نمونه ای كه می توان آن را سیاه ترین خصوصی سازی تاریخ ایران دانست.
داستان تولد هپكو
شهر اراك، برعكس خیلی از شهرهای ایران، قدمتی باستانی ندارد. این شهر در دوره قاجار بنیان گذاشته شد و خیلی زود به علت قرارگرفتن در شاهراه ارتباطی ایران، رشد كرد. از سال تأسیس این شهر تا تبدیل شدنش به شهری صنعتی اما دو قرن زمان لازم بود. نخستین قدم های صنعتی شدن شهر اراك را محمد خزائلی، مردی نابینا اما نابغه در دهه ۴۰ برداشت. خزائلی كه در كودكی بر اثر آبله بینایی اش را از دست داده بود، حافظه ای بسیار قوی و پشتكاری مثال زدنی داشت. او را به مكتب فرستاده بودند تا قرآن بیاموزد اما خیلی زود به قرائت معلم قرآنش ایراد گرفت و خانواده و اطرافیانش متوجه شدند كه محمد، استعداد بیشتری نسبت به همسالانش دارد؛ استعدادی كه خیلی زود شكوفا شد و او با وجود آنكه نمی توانست ببیند، پایه های تحصیلی را یكی بعد از دیگری طی كرد و جزء نخستین كسانی بود (و شاید نخستین نفر) كه به كمك یك منشی، مانند دیگر دانش آموزان دیپلم گرفت و در كنكور دانشگاه هم پذیرفته شد تا دانشجوی دانشگاه تهران شود.
خزائلی دو دكترای ادبیات فارسی و حقوق از دانشگاه گرفت، سه زبان خارجی آموخت، مدرسه مخصوص نابینایان را ساخت، مجله مخصوص نابینایان را منتشر نمود و سال ۱۳۴۶ نماینده مردم اراك در مجلس شورای ملی شد. در همین دوره بود كه خزائلی با رایزنی های متعددش موفق شد فرمان ساخت نخستین شركت صنعتی در این شهر را بگیرد و در سال ۱۳۴۸ ماشین سازی اراك هم زمان با ماشین سازی تبریز شروع به كار كرد. یك سال بعد ساخت كارخانه آلومینیوم اراك در این شهر شروع شد و شروع به كار این دو كارخانه كه از صنایع مادر بودند، تأثیر زیادی روی شهر اراك گذاشت. درآمد و اشتغالی كه این دو كارخانه برای شهر به ارمغان آوردند، سبب شد پای صنعتگران دیگری هم به این شهر باز شود.
برادران رضایی، یكی از این تازه واردها بودند. خانواده رضایی، چهار برادر به نام های علی، محمود، عباس و قاسم بودند كه از كودكی بدون پدر بزرگ شده و كسب وكارهای متعددی را تجربه كرده بودند. این چهار برادر حداقل دو اثر مهم در تاریخ اقتصاد ایران گذاشته اند. نخستین آنها كشف یكی از بزرگ ترین معادن مس كشور بود. یكی از كسب وكارهای برادران رضایی، جست وجو برای كشف معادن جدید در جنوب كشور بود و شبكه ای كه آنها برای كشف این معادن تشكیل داده بودند، در نوع خود شگفت انگیز بود. برادران رضایی به هر چوپانی كه سنگ رنگی پیدا می كرد و به آنها نشان می داد، انعام می دادند و بدین سان مكان هایی كه هیچگاه برای یافتن معادن تازه جست وجو نشده بودند، تحت پوشش شبكه جست وجوی آنها قرار گرفته بود. در نتیجه همین شبكه جست وجو بود كه گنجینه مس سرچشمه كشف شد و شركت مس سرچشمه شكل گرفت.
دومین اثر مهم خانواده رضایی بر اقتصاد ایران اما در اراك گذاشته شد. یكی از برادران ۱۲۰ هكتار زمین بین كارخانه آلومینیوم و ماشین سازی خرید و ساخت بزرگ ترین كارخانه تولید و مونتاژ ماشین آلات راه سازی خاورمیانه را با نام هپكو استارت زد. رضایی موفق شد با شركت كاترپیلار آمریكا قرار داد ببندد و خیلی زود در مدت دو سال، دو سوله و ساختمان های اداری و خدمات بعد از فروش شركتش را بنا كند. پنج اسفند ۱۳۵۴ هپكو فعالیت رسمی خودش را آغاز كرد و ۳۰۰ نفر در آن مشغول به كار شدند.
دفتر مركزی این شركت در خیابان سمیه تهران تأسیس شد و سال بعد تعداد كارگرانش افزایش پیدا كرد. رضایی در سخنرانی خود در مراسم افتتاح رسمی این كارخانه در سال ۵۵ از «كارخانجات هپكو» سخن می گوید كه نشان داده است او قصد داشته در آینده تولیدات این كارخانه را به حوزه های خودروهای سواری و باری هم گسترش دهد؛ اما در آغاز كمبود نیروی انسانی متخصص سبب شد رضایی مدیرعاملی از پاكستان برای هپكو انتخاب نماید و نخستین گروه از كارگرانش را برای آموزش تخصصی به آلمان و آمریكا بفرستد. حركت بزرگی كه در هپكو شروع شده بود، خیلی زود سبب شاخص شدن این كارخانه در ایران شد و خیلی از نخبگان جذب این شركت شدند. آنها بعد از گذراندن دوره آموزشی در كارخانه به اروپا و آمریكا اعزام می شدند و بعد از آموزش های تخصصی به كارخانه بازمی گشتند. در همین سال ها بود كه نخستین حلقه های انقلابی در كارخانه هپكو شكل گرفت و دسته ای از كارگران كارخانه كه به گروه های مبارز اسلامی نزدیك بودند، نقش مهمی در تشكل یابی گروه های انقلابی در اراك ایفا كردند. انقلاب كه شد، خانواده رضایی ها هم ایران را ترك كردند و دولت و در واقع وزارت صنایع سنگین مدیریت كارخانه هپكو را در اختیار گرفت.
اتمام پروژه ناتمام صدام
جنگ كه شروع شد، هپكو تازه اهمیت استراتژیكش را نشان داد. ماشین آلات راهسازی هپكو راهی جبهه ها شدند و ساخت معابر، جاده ها و خاكریزها شروع شد. هپكو در این سال ها خیلی از اپراتورهایش را در همین جبهه های جنگ از دست داد و البته تجربیات تازه ای هم برای ساخت ماشین آلات جدید به دست آورد. نخستین خودروی زرهی جنگی ایران در هپكو ساخته شد؛ یك گریدر با ارتفاع كم كه مخصوص استفاده در مناطق عملیاتی تولید شده بود. در مدت جنگ های نیزاری، دستگاهی از ارتش عراق غنیمت گرفته شد كه در هپكو با مهندسی معكوس نمونه سازی شد و در این مناطق استفاده شد. در عملیات والفجر۸، موتورهای دویچ آلمانی در هپكو در طول عملیاتی محرمانه به نام طارق، بر لنج هایی مستقر شدند كه نتیجه اش غافلگیری ارتش عراق در برابر قدرت مانور لنج های ایران بود. همین نقش ویژه بود كه سبب شد عراق سه بار كارخانه هپكو را بمباران كند و هنوز بعد از گذشت سال ها، اثر تركش هایش روی دیوار سالن مونتاژ این كارخانه دیده می گردد.
بعد از جنگ بار دیگر این هپكو بود كه تأمین ماشین آلات مورد نیاز دوران سازندگی را برعهده گرفت و در همین دوران تحول تازه ای هم در هپكو صورت گرفت. علی محمد رفیعی، مدیر جوانی كه به مدیرعاملی هپكو انتخاب شده بود، سیاست رضایی را در پیش گرفت و اعزام كارگران و مهندسان هپكو برای آموزش در اروپا از سر گرفته شد. دوره های مختلف اعزام به خارج در این دوران كارخانه هپكو را به یكی از غنی ترین كارخانه های كشور از نظر نیروی انسانی تبدیل كرد و سال ۱۳۷۱ بزرگ ترین سوله صنعتی خاورمیانه به مساحت ۶۰ هزار متر در هپكو ساخته شد. سوله ای كه حتی یك ستون یا مانع مزاحم هم نداشت و از لحاظ مهندسی بسیار مدرن تولید شده بود. سالن های ماشین كاری و جوشكاری هپكو هم در همین سال ها ساخته شد و همین پیشرفت ها بود كه سبب شد رفیعی ۱۷ سال مدیرعامل هپكو بماند. هپكو در این زمان آنقدر كارخانه مهمی بود كه در طول اجرای پروژه سرن در اروپا كه بزرگ ترین آزمایش علمی تاریخ جهان است، قسمت هایی از میز نگه دارنده آشكارساز و محفظه استوانه ای پوشاننده آن در كارخانه هپكو ساخته و به سوئیس منتقل شد؛ اما هپكو در سال ۱۳۸۵ به شكل عجیبی به بخش خصوصی واگذار شد تا به قول یكی از كارگران شركت هپكو، پروژه ناتمامی كه صدام با سه بمباران نتوانست انجام دهد، به دست دولت احمدی نژاد اتفاق بیفتد.
مثلث موفقیت
پاییز ۸۵ بود كه هپكو روی میز فروش سازمان خصوصی سازی آمد. در ابتدا تصور می شد یكی از تولیدكنندگان ماشین آلات راهسازی كه در اروپا فعالیت اقتصادی داشت، برنده این مزایده باشد، اما صلاحیت این صنعتگر به علت دوتابعیتی بودن رد شد. با خروج مهم ترین گزینه خریداری هپكو، شركت واگن سازی كوثر برنده مزایده شد و بعد از كش وقوسی یك ماهه و یك بار ابطال معامله به علت پرداخت نكردن پول و سپس توافق پشت درهای بسته، مدیریت هپكو را در اختیار گرفت.
علی اصغر عطاریان، سرمایه دار اصفهانی كه مالك شركت هایی مانند مبارز و صندوق نسوزكاوه هم بود، حالا به واسطه شركت واگن سازی كوثر صاحب شركت هپكو شده بود. عطاریان كه سابقه فعالیت در جهاد سازندگی سیستان وبلوچستان را هم داشت، در ابتدای آغاز به كار در هپكو، رفیعی، مدیرعامل باسابقه هپكو را در مقام خود ابقا و بیژن نامدارزنگنه، وزیر پیشین نفت را رئیس هیئت مدیره هپكو كرد.
یكی از مدیران وقت اراك درباره این واگذاری می گوید: «این واگذاری از همان ابتدا حاشیه هایی داشت؛ از یك طرف سهام این شركت را ۷۴ میلیارد تومان قیمت گذاری كردند كه شاید ارزش زمین های این كارخانه هم نبود. همان گونه كه می دانید هپكو ۱۲۰ هكتار زمین در بهترین نقطه شهر اراك دارد و به جز آن، چند ملك دیگر در شهرك صنعتی اراك و تهران هم متعلق به هپكو است. در خود این شركت خطوط تولیدی ای وجود دارد كه نمونه ای در خاورمیانه ندارند و ارزش بعضی از دستگاه هایی كه هپكو دارد، بیشتر از ارزش كل بعضی از شركت های دیگر استان مركزی است. خریدار شركت در نهایت چیزی بین ۲۰ تا ۳۵ میلیارد تومان پول پرداخت كرد و دیگر هیچ. تصور كنید شركتی با این عظمت را به این قیمت فروختند».
یكی از مدیران وقت هپكو هم درهمین باره می گوید: «كسانی كه هپكو را گرفتند، واقعا با كاری كه این شركت می كرد بیگانه بودند. خود عطاریان همان روز اولی كه به شركت آمد، در مسجد هپكو و در جمع كارگران گفت من چند شركت داشته ام، اما هیچ كدام به بزرگی هپكو نبوده اند. چند مشاور هم داشت كه رابطه خیلی خوبی با دولت احمدی نژاد داشتند. برخی از آنها هم بعدها در دولت سمت هایی گرفتند. در این زمان دو، سه ضربه مهم و كاری به هپكو وارد شد كه كمر هپكو را شكست. نخستین ضربه وقتی به هپكو وارد شد كه رفیعی از هپكو رفت. در واقع روی پله های ساختمان مدیریت هپكو بین عطاریان و رفیعی جروبحث بدی شكل گرفت و رفیعی پس از این بحث رفت و استعفایش را نوشت. رفیعی ۱۷سال مدیرعامل هپكو بود؛ اگر رضایی هپكو را به وجود آورد، این رفیعی بود كه آن را گسترش داد و پیش كارگران، كاركنان و شركت های خارجی كه با آنها كار می كردیم، آبرویی داشت. رفتن رفیعی هم زمان شد با افتادن شركت به دست كسانی كه واقعا نه هپكو را می شناختند نه اصلا صلاحیت علمی و اخلاقی اداره یك كارگاه كوچك را داشتند. یادم هست وقتی رفیعی رفت، آقای كرامتی كه یكی از مدیران خوش نام شركت های اقماری هپكو بود، مدیرعامل شد. آقای كرامتی در یك مصاحبه گفته بود مثلث صداقت، توانمندی و تخصص، مثلث موفقیت ما در هپكو است. در همان زمان بحث های مختلفی بین تازه واردها شكل گرفته بود و برای آن نقشه های مختلفی می كشیدند. یادم هست یكی از آنها، وقتی مصاحبه كرامتی را خواند، گفت این مثلث كرامتی به درد نمی خورد. بعد به من نگاه كرد و اظهار داشت: بدبخت! مثلث موفقیت واقعی این سه ضلع را دارد: خانه: اجاره ای، شغل: دلالی، زن: صیغه ای! تصور كنید شركت هپكو را چنین افرادی به دست گرفته بودند. عملا هیچ كدامشان از كارها سر در نمی آوردند».
این مدیر سابق هپكو ادامه می دهد: «مثلا آقای زنگنه، با اینكه از نظر اخلاقی واقعا انسان سالمی بود، اما تخصصش در نفت بود و هر چیزی را با نفت مقایسه می كرد. می گفت فلان دستگاهی كه تولید می نماییم خیلی ارزان است؛ پول این تعداد بشكه نفت می باشد. باید گران نماییم. همین افزایش قیمت ها بخشی از مشتریان ما را تاراند. در نهایت هم زنگنه نتوانست آنها را تحمل كند و پس از یك سال ونیم از هپكو رفت. ضمن اینكه در همان سال ها یك خیانت بزرگ در حق هپكو و كشور انجام شد و تعداد زیادی دستگاه دسته دوم چینی با استفاده از خرمشهر و بندرعباس وارد كشور شد. آخرش هم مشخص نشد چه كسی توانست چنین مجوز وارداتی را بگیرد. ۴۰۰ دستگاه بدین سان وارد كشور شد و طبیعی بود كه مشتریان معمولی به جای خریدن محصولات هپكو سراغ خریدن اینها بروند كه هم ارزان تر بود هم اگر خراب می شد، خرجش گردن این و آن می افتاد. یك جور خراب كاری همه جانبه صورت گرفت. هپكو غول تولید خاورمیانه بود. ما سالی دو هزار دستگاه تولید می كردیم و به سود سالانه ۲۰ میلیارد تومان رسیده بودیم. با چهار شركت بزرگ كوماتسوی ژاپن، لیبهر آلمان، ولووی سوئد و یك شركت ایتالیایی همكاری می كردیم. همكاری مان هم در حد روز دنیا بود. یعنی وقتی كه در ۹ خرداد ۸۶ خط تولید لودر ال۹۰ اف در سوئد استارت خورد، همان روز خط تولیدش در كارخانه هپكو آغاز به كار كرد اما همه اینها در فاصله كوتاهی از دست رفت. هپكو یك خانواده بود. وقتی می گویم یك خانواده بود، یعنی به معنای واقعی كلمه خانواده بود. كارگران اینجا با افتخار سرشان را بالا می گرفتند و می گفتند كارگر هپكو هستند. وقتی كسی می گفت كارگر هپكو هستم منظور این بود كه هم متخصص هستم، هم در كاری كه می كنم رقیب ندارم، هم در بهترین مركز ایران و گاها آلمان دوره دیده ام و هم اینكه در مهم ترین شركت تولید ماشین آلات راه سازی غرب آسیا مشغول به كارم. همه اینها در یك كلمه هپكو جمع شده بود. شاید باورتان نشود، اما خواستگار دخترانی كه در هپكو استخدام می شدند چند برابر می شد. یعنی عموم مردم چنین نگاهی به این كارخانه داشتند. اما مدیرانی كه آمده بود، نمی دانستند كجا آمده اند. یك روز می گفتند در اینجا پارك بازی درست نماییم. یك روز می خواستند روی زمین های هپكو مجتمع مسكونی درست كنند. یك روز می خواستند دستگاه هایش را از شركت خارج كنند. یادم هست یك بار قصد داشتند یكی از دستگاه های شركت را كه هیچ نمونه ای در خاورمیانه نداشت به اصفهان ببرند. فرماندار وقت اراك كه بعدا نماینده مجلس شد زنگ زد و به آن كسی كه این قصد را داشت، گفت اگر آن دستگاه تكان بخورد با همین كلتی كه برای حفاظت شخصی به من داده اند می آیم هپكو و یك گلوله حرامت می كنم. یعنی كار كارخانه ای كه روزی قلب تپنده این شهر بود به اینجا رسیده بود كه باید با تفنگ دستگاه هایش را نگه می داشتیم. فعالیت های علمی هپكو متوقف گردید، آموزش ها كنسل شد، دوره های اعزام به خارج لغو شد، اضافه كاری ها قطع شد. در این زمان شروع كردند به وام گرفتن از این بانك و آن بانك به اسم هپكو. بانك ها هم به اعتبار اسم هپكو وام می دادند. امروز این شركت بالغ بر ۶۰۰ میلیارد تومان بدهی دارد كه حاصل آن روزهاست. از سمت دیگر سازمان خصوصی سازی هم فشار می آورد كه بیایید پول این خرید را بدهید. دلشان خوش بود كه مقرر است پول بگیرند درحالی كه حقوق كارگران هم داده نمی شد. نخستین تجمع كارگران این كارخانه سال ۹۰ بود. البته آن زمان فضا خیلی بسته بود و این چیزها رسانه ای نمی شد. كارگران كارگاه را بستند و گفتند یا حقوق مان را بدهید یا این دستگاه ها را آتش می زنیم. فضا به قدری متشنج شد كه مدیران به مسجد فرار كردند. بالاخره آقای سعیدی كه آن زمان مدیر هپكو شده بود و تجربه موفقی در بخش خدمات بعد از فروش ما یعنی هسكو داشت، با كارگران حرف زد و قول داد كه هفتم هر ماه حقوقشان را بدهد و اوضاع آرام شد. در این بین شركت های خارجی همكار هپكو هم به علت تحریم ها با ما قطع همكاری كردند. سال ۹۰ آقای سلیمی كه از مدیران قدیمی هپكو بود، قبول كرد مدیرعامل شود اما یك شرط گذاشت و گفت فقط به این شرط مدیر می شوم كه عطاریان دیگر پایش را توی این شركت نگذارد چون هر وقت می آمد تنش به وجود می آمد. چند وقت اوضاع بهتر شد، اما دوباره وضعیت به حالت سابق برگشت و در نتیجه سلیمی هم استعفا كرد و رفت. در این زمان دیگر هپكو به كارخانه ای مفلوك تبدیل گشته بود كه یك سری مصالح ساختمانی پیش پاافتاده تولید می كرد. سال ۹۳ كفگیر به ته دیگ خورد و حقوق ها به تأخیر افتاد. دیگر عملا هپكو به چاه افتاده بود. تازه در این زمان بود كه شورای تأمین استان جلسه تشكیل داد و یكی از مسئولان شركت را بازداشت كرد تا اعتراض كارگران فروكش كند. به قول معروف نوشداروی پس از مرگ هپكو بود. پس از آن سازمان خصوصی سازی دنبال مشتری تازه گشت و پیشنهادهایی مثل تنفس دوساله اقساط دوساله و مانند آن داد و شركتی هم به اسم هیدرواطلس آمد كه آنها هم كاری از پیش نبردند هرچند از ابتدا هم قرار نبود كاری از پیش ببرند».
این روایت از آنچه بر هپكو گذشته به خوبی نشان داده است كه چگونه مجموعه ای از اشتباهات و سوءتدبیرها می تواند كارخانه ای با عظمت هپكو را در گذر زمان به كارخانه ای ورشكسته تبدیل كند كه هیچ كس حاضر به خریدن آن نباشد و در نهایت به دامان دولت بازگردد».
كارگران چه می گویند؟
اراك شهر جالبی است. وارد شهر كه می شوی، همان خیابان اول تكلیفت را روشن می كند. اگر از روی نقشه های رسمی از تاكسی ها بپرسی كه می خواهی از خیابان حجاب داخل شهر بروی، احیانا گم می شوی چون این خیابان را با هپكو می شناسند. خیابان هپكو را كه می گذرانی، می توانی تابلوی كارخانه های بزرگ و كوچكی را ببینی كه در مسیر سر بر آورده اند. از هپكو و ماشین سازی تا آلومینیوم و شركت آونگان كه حالا شبیه به جسمی بی جان در امتداد خیابان دراز كشیده و مرده است.
آونگان یكی از كارخانه های شهر اراك است كه در این سال ها چراغش خاموش شده و البته هر روز در برابر چشم كارگران هپكو است تا به آنها یادآوری كند ممكن است این سرنوشت كارخانه آنها هم باشد. مجسمه یك لودر زردرنگ كه آرم هپكو را بر پیشانی دارد، بر فراز میدانچه كوچكی در نزدیكی پل شهید بختیاری مسیر رسیدن به كارخانه هپكو را نشان داده است. مجموعه ای عظیم كه در مساحت ۱۲۰ هكتار تولید شده و چندین سوله ساخت و مونتاژ، ساختمان اداری، انبار، مجموعه خدمات بعد از فروش و استراحتگاه و مسجد دارد. مقابل در نگهبانی كه ساختمان كوچكی با شكل H است، جمعیت زیادی تجمع كرده اند. اینها كارگران شركت هپكو هستند كه در اعتراض به ماه ها عدم دریافت حقوق، وارد كارخانه نمی شوند. تعدادی از زنان كارمند هپكو روی جدول های كنار خیابان نشسته اند و مردها دسته دسته در گروه های كوچك با هم بحث می كنند. مبحث بحثشان جلسه ای است كه شب گذشته در كارگروه تسهیل و رفع موانع تولید برگزار شده و در آن تصمیم گرفته اند هپكو موقتا دولتی شود و حقوق سه ماه كارگران روز سوم خرداد به مناسبت آزادسازی خرمشهر پرداخت شود [این پرداخت ها انجام شد] و سپس در صورت امكان مالكی برای هپكو یافته شود كه توانایی اداره آن را داشته باشد.
یكی از كارگران دراین باره به ما می گوید: «از سال ۹۵ دو ماه حقوق طلب داریم و سه ماه هم این طرف سال حقوق نگرفته ایم. حالا گفته اند حقوق اسفند ۹۶ و دو ماه ۹۷ را می دهند. امیدوارم این كار را بكنند چون زندگی همه ما به هم ریخته است. بانك ها به گلوی ما چنگ انداخته اند و با حكم مصادره به خانه و شركت می آیند.»
یك كارگر دیگر در همین باره می گوید: «همه مقروضیم. مثل زنجیره ای به هم متصل شده ایم. این یكی ضامن آن یكی است. آن یكی ضامن این یكی است. حساب هایمان را بسته اند. حتی دیگر یارانه مان را هم نمی توانیم بگیریم. فشار اینقدر زیاد بود كه یكی از كارگران هفته پیش می خواست خودش را از روی همین پل پرت كند. فیلمش را حتما دیده ای».
این كارگران در هفته گذشته سه بار مسیر راه آهن شمال – جنوب را در تقاطع پل شهید بختیاری كه در نزدیكی هپكو است مسدود كردند و بعد از آنكه یكی از آنها كوشش كرد خودش را از روی پل پرت كند، مشكلاتی در ساعت حركت قطارها بوجود آمد. پل شهیدبختیاری شاهد حضور گسترده نیروهای انتظامی برای كنترل وضعیت بود. برخی از كارگران حاضر نیستند جلوی دوربین حرفی بزنند و تنها وقتی دوربین را خاموش می كنم به حرف می آیند. در حال گفت وگو با یكی از كارگران هستم كه تلفن همراهش زنگ می زند. از میان حرف هایشان متوجه می شوم كه آن سوی خط معاون فرماندار، در حال پرس وجو درباره وضعیت كارخانه است.
كارگری كه با او حرف می زدم، جواب می دهد: «خیالتان راحت باشد آقای دكتر! نه! در همین محدوده كارخانه جمع شده ایم. نه! سمت پل نمی رویم! پلیس؟ نه كسی نیامده».
به نظر می رسد مسئولان محلی به اینكه كارگران در محدوده كارخانه و خیابان منتهی به آن تجمع كنند و به سمت ریل راه آهن نروند، راضی شده اند. در آن سمت خیابان تعدادی از كارگران جمع شده اند و بلندبلند بحث می كنند. بین آنها می روم. این گروه بیشتر از دیگران عصبانی اند. یكی از آنها می گوید: «سه ماه حقوق چه دردی از ما دوا می كند؟ برو توی این كارخانه نگاهی به سر و وضعش بینداز. هپكو را سوزاندند. بدبخت كردند. حالا سر جنازه اش جلسه گذاشته اند كه سه ماه حقوق می دهیم. كه فعلا دولتی می نماییم. اصلا چرا خصوصی كردید كه حالا می خواهید دولتی كنید؟ هركسی به این شركت آمد، یك تكه اش را كند و با خودش برد. سفره شد برای از ما بهتران».
یك كارگر دیگر می گوید: «زمانی كه خط ولوو اینجا آغاز به كار كرد، همان روز هم در اروپا استارت خورد. در چشم به هم زدنی شركت را نابود كردند. شركت را به یكی دادند كه آمد توی نمازخانه اینجا به ما گفت نگران نباشید، یك كیلو گوشت به هر كدام تان می دهم. انگار ما را از سر خیابان جمع كرده اند و آورده اند فقرا را تغذیه كنند. زندگی ما به هم خورد. بعد هم برای ما نیرو می آوردند. ما شورشی نیستیم. می گوییم كار نداریم. دیوانه شدیم از بس توی این شهر ارواح قدم زدیم. به شرافتت قسم بنویس كه این قدر وعده دادند و عمل نكردند كه به خودمان هم دیگر اعتماد نداریم. می خواهند اینجا هم مثل آونگان نابود شود و خیالشان راحت شود. مگر آونگان چه شد؟ یك روز تعطیلش كردند و هزار نفر كارگرش آواره شدند. چند روز تجمع كردند، لاستیك آتش زدند، خودشان را زدند، خیابان بستند؛ اما آخرش این مشت كم كم باز شد و هیچ كس نفهمید چه بر سرشان آمد. هپكو هم همان راه را می رود. مگر می گردد شركتی كه زمانی دو هزار دستگاه در سال تولید می كرد، حالا تولیدش پنج دستگاه در مدت دو ماه باشد؟ شركت ۱۰ سال است بی صاحب است. می گویند بروید داخل كارخانه. توی كارخانه چه خبر است؟ آینه دق است».
داخل كارخانه می روم تا ببینم این آینه دق بزرگ چه وضعیتی دارد. كارگران بنر تبریك روز كارگر را كه از سوی روابط عمومی شركت در محوطه بزرگ كارخانه نصب شده، برعكس كرده اند. سالن اولی كه به آن وارد می شویم، روزی خط مونتاژ گریدر بوده؛ اما حالا آشیانه كبوترهاست كه با ورودمان پر می زنند و برای لحظاتی خلوت سالن شكسته می گردد. روبه روی این سوله، سالن دیگری هست كه خط مونتاژ لودر است. دو كارگر در كنار یكی از لودرها نشسته اند و گپ می زنند. یكی از آنها كه مسن تر است، می گوید: «از سال ۷۶ به هپكو آمدم. در آن سال ها هپكو دولتی بود و وضعش خوب بود. ما را فرستادند گروپ آلمان دوره دیدیم. امروز هم كه وضع را خودتان می بینید. پنج لودر در این خط شارژ كرده ایم كه برایش لوازم و مواد اولیه نداریم. روزی در همین شركت در مدت یك ماه من ۲۳ دستگاه لودر تحویل دادم. این درد ماست».
كارگر دیگر می گوید: «روزی كه این شركت ساخته شد، قرار بود ۲۴ هزار نفر در آن كار كنند. غذاخوری اینجا توانایی غذادادن به هشت هزار كارگر در سه شیفت را دارد؛ اما چند سال است كه تعطیل شده. اگر كار بود كه كارگران نمی رفتند ریل ببندند. این از بدبختی ماست. مردم، مسئولان، مسئولان هم جزئی از مردم هستند، به داد هپكو برسید. هپكو دارد نفس های آخرش را می كشد. شاید این پنج تا لودر كه بیرون رفت، این خط دیگر به خودش لودر نبیند».
اینجاست كه بغض می كند و می مانم بین ماندن و رفتن. بالاخره تصمیم می گیرم چند دقیقه ای بمانم و گپ بزنیم تا حالش بهتر شود و از هر دری حرف می زنیم. می گوید: «اینجا مدرسه داشت. دانشگاه داشت. آدم تربیت می كرد. یك خانواده بود. الان شبیه قبرستان است. آن طرف زمین هایش را می خواستند مجتمع مسكونی بسازند و نصفش را به شهرداری بدهند. این طرفش را می خواستند بكوبند و دستگاه هایش را ببرند بفروشند. عروسی من، به دنیا آمدن بچه ام، عمرم به این كارخانه گره خورده. باورت می گردد روزی كه خط ولووی اِف اینجا استارت خورد، بهترین خاطره زندگی من است؟ حالا دستگاه چینی هم نداریم. از آن روز افتاده ایم به این روز. حتما باید برویم از روی پل خودمان را پرت نماییم كه یادشان بیاید روزی هپكویی بود كه نگین اراك بود؟».
درد دل هایش تمامی ندارد. بالاخره رضایت می دهد كه بروم و این دفعه وارد سوله دیگری می شوم كه سه كارگر در آن مشغول جوشكاری قطعاتی هستند. چند كارگر دیگر هم مشغول كمك كردن هستند. یكی از آنها می گوید: «من یك مهندس ساخت و تولید هستم. با افتخار لباس كارگری پوشیده ام و مشغول كارم. هیچ كس هپكو را به اندازه ما دوست ندارد. وقتی ۱۵ سال، ۲۰ سال برای یك نیرو هزینه می كنید، متخصصش می كنید، این دیگر یك آدم معمولی نیست، یك سرمایه ملی است. دولت این سرمایه ملی را به راحتی رها كرد و به كسانی داد كه لیاقتش را نداشتند. یكی یكی قراردادها را از دست دادیم. آن هپكویی كه ما به آن آمدیم، این هپكو نبود. خیلی ها رفتند. رفتند شركت های دیگر كار كنند، مغازه زدند، مهاجرت كردند. رفتند و راحت شدند. ما ماندیم در اینجا و می بینی كه شركتی كه امروز ۹۰۰ كارگر دارد، نهایتا ۱۰ نفر كاری برای انجام دادن دارند. به خودمان امیدواری می دهیم كه اشكال ندارد، همین كار را بكنیم شاید مشتری تازه ای پیدا شد. شاید قرارداد تازه ای بستیم. شاید فرجی شد. سوله ساخت ما ۶۰ هزار مترمربع است. یكی از مدرن ترین سالن های ساخت آسیاست. همین طور یك گوشه افتاده و انگار نه انگار چنین چیزی وجود دارد».
كارگر دیگری می گوید: «ما حتی شورا هم نداریم. شورای ما را به هم زدند. برو از نماینده های ما بپرس به تو بگویند چه اتفاقی افتاده است». با یكی از نمایندگان سابق شورای اسلامی كار هپكو كه حرف می زنم، سفره دلش را باز می كند. قهرمان كشتی پیش كسوتان است و چند مدال جهانی دارد.
می گوید: «اگر كار وجود داشته باشد، كارگران می آیند سر كارشان. عده ای به جهت اینكه بی تدبیری خودشان را توجیه كنند، می گویند كارگران هپكو كار نمی كنند اما نمی گویند منظورشان كدام كار و سفارش است كه كارگران انجام نمی دهند؟ اتفاقا كارگران هپكو آماده كار هستند».
از او درباره شورای اسلامی كار هپكو می پرسم. می گوید: «به همت اداره كل تعاون، كار و رفاه اجتماعی استان مركزی شورای هپكو منحل شد». داستان این انحلال هم شنیدنی است.
رد صلاحیت كارگران
عضو سابق شورای اسلامی كار هپكو می گوید: «شش ماه ما را معطل كردند و آخرش هم با این اعتراضاتی كه كارگران انجام دادند، همه ما رد صلاحیت شدیم. كارگران هم حاضر نشدند در غیاب ما رأی بدهند».
مدیركل تعاون، كار و رفاه اجتماعی استان مركزی اما جزئیات بیشتری دراین باره عرضه می دهد. محمدتقی آبایی دراین باره می گوید: «این طور نبوده كه اداره كار سبب این اتفاق شده باشد. در واقع ما چند بار از مدیریت هپكو درخواست كردیم تا مقدمات تشكیل شورا را فراهم آورد. همان گونه كه می دانید در ابتدا یكی از كارگران به نمایندگی از دیگر كارگران انتخاب می گردد و بعد با حضور در یك كمیته سه نفره كه نمایندگان اداره كار و نماینده وزارتخانه مرتبط هم در آن حضور دارند، صلاحیت كاندیداهای انتخابات شورا را بررسی می كنند. بالاخره پس از بررسی ها صلاحیت تعدادی از این كارگران توسط هیئت رد شد كه خب اعتراض كردند كه چرا رد شده ایم. ما هم به آنها توضیح دادیم كه بالاخره هنوز تعدادی كاندیدا وجود دارد و فرقی نمی نماید. اینها هم دوستان شما هستند و همان وظیفه را انجام خواهند داد اما متأسفانه این توضیحات مورد قبول واقع نشد و انتخابات اولی كه برگزار كردیم، به حد نصاب لازم آرا نرسید. لاجرم مرحله دوم انتخابات را برگزار كردیم كه باز هم اغلب كارگران حاضر نشدند در انتخابات شركت نمایند. من از اختیارات خودم استفاده و یك روز دیگر انتخابات را تمدید كردم. یعنی روز پنجشنبه كه به نتیجه نرسیدیم، روز شنبه دوباره صندوق را به شركت بردیم اما با هجمه تعدادی از كارگران روبه رو شدیم كه می گفتند ما نمی خواهیم رأی بدهیم، چرا این صندوق را می آورید. مقداری تنش بالا گرفت و نتوانستیم بیشتر از دو ساعت صندوق را در شركت نگه داریم. بدین سان طبق قانون از آنجائیكه نتوانستیم به حد نصاب لازم برسیم، هپكو نمی تواند یك سال شورای كار داشته باشد».
او درباره علت ردصلاحیت ها می گوید: «این مبحث به من بعنوان مدیركل برنمی گردد. در واقع من اصلا عضو آن كمیته سه نفره نیستم. بالاخره آنها استعلام هایی از نهادهای مختلف می گیرند و به هر دلیلی كه این رد صلاحیت اتفاق افتاده است، من در جریان جزئیاتش نیستم. خود ما علاقه داشتیم هپكو حتما شورا داشته باشد چون این كارخانه ها كه با مشكلات مالی روبه رو هستند، بیشتر نیازمند شورا هستند تا مطالبات كارگران را پیگیری كنند اما متأسفانه نشد. حالا هم به موعد آخر یك سالی كه قانون گفته نزدیك شده ایم و دوباره این فرایند را شروع می كنیم».
آبایی درباره وضعیت شركت های صنعتی اراك پس از خصوصی سازی می گوید: «بالاخره برای تعدادی از این شركت ها مشكلاتی پیش آمد و بعضی از آنها مثل شركت كابل سازی تك و آونگان به كلی از دست رفتند. حدود ۳۰ هزار فرصت شغلی بدین سان از دست رفته است و ما در مقابل ۷۵ هزار فرصت شغلی بوجود آورده ایم. حالا هم امیدواریم سازمان خصوصی سازی تصمیم خوبی درباره این شركت بگیرد تا نجات پیدا كند».
در مسیر برگشت به تهران هستم كه پیامی دریافت می كنم. یكی از كارگران نوشته كلاهت را در كارخانه جا گذاشتی. می گویم اشكال ندارد. اگر اندازه سرت هست، مال خودت. جواب می دهد: «خیلیا كلاهشون هم كه توی هپكو افتاد، برنگشتن بردارن. تو ولی برگرد. خوشحال می شیم».